چیزی شبیه روح من!

این سایه ی غریب که در حال رفتن است

چیزی شبیه روح من است این ... نه ُ این من است

آری همان منی که از آغاز بودنش بود

آه این همان منی است که در دفتر زمان

با مشق های دلهره مشغول مردن است

این من که بر مزار خود اینگونه ناشکیب

از آنچه هست و نیست هوا خواه شیون است

از من مگیر آن نگهت را که روزهاست

تکلیف چشمهای تو با سایه روشن است

این من قبول کن که کسی جز تو نیست ُ آه

ای آشنای دور ! که نام تو بهترین است؟!