خاطرات تو

یک بغض کهنه که مانده کنار خاطرات تو

من را صبور نشانده کنار خاطرات تو

ای تو بهانه قلبم که می روی زدستانم

از من ببین چه مانده کنار خاطرات تو

عمری چکید به پای تمام ارزوهایش

شمعی که مرثیه خوانده کنار خاطرات تو

با گریه چشم نشانده کنار خاطرات تو

راز

 

 

هرشبم نالیه رازیست که گفتن نتوان

رازی از دوری یاریست که گفتن نتوان

بی مه روی تو کوکبه تابنده مرا

روز روشن شب تاریست که گفتن نتوان..

 

 

غریب

اینجا جای من نیست

برروی این زمین غریبم

این آسمان سقف خانه من نیست

نباید به اینجا می آمدم

اینجا تبعید گاه من است

چه گناهی من را به این غربت دور رانده است؟!