مسافر

اکنون کارم سفر است

مسافری تنهایم

که در زیرکوله باری سنگین پشتم خم شده

واستخوانهایم به درد امده است

ومی روم وراه طولانی لحظه ها

در پیش رویم تا افق کشیده شده است...

فاصله

 اه که چقدر فاصله ما دور است

فکر میکنم هیچ وقت نرسی

و من در کنار این دنیا تنها بمانم

وتو همیشه منظره من باشی؟!

 

انتظار



کوزهای خالی وغبار گرفته را

بر گرفتم و به راه افتادم

رفتم تا از سرزمین چشمه های سبز ُ

برای روح تشنه ی معبد؟!